هـمـیـטּ حــســِ نـبـودنـتــ ، گـمــ شـدنـتــ ، غـرقــ شـدنـتــ
یـآدگـآرے تـمـآمــ لـحـظـه هـآے بـودنـتــ ،
بـرآی بــه جـنـوטּ کـشـیدنـمــ کـآفـیسـتــ ...
هرگاه از شدت تنهایی ،به سرم هوس اعتمادی دوباره می زند
خنجر خیانتی را که در پشتم فرو رفته
در می آورم ، می بوسمش
اندکی نمک به رویش میپاشم
دوباره بر سرجایش می گذارم
از قول من به آن لعنتی بگویید
" خیالش تخت " ...
من دیوانه هنوز ، به خنجرش هم وفادارم
نظرات شما عزیزان: